اشعار خواجوی کرمانی
اشعار خواجوی کرمانی
اشعار خواجوی کرمانی,اشعار خواجوی کرمانی با معنی,دیوان اشعار خواجوی کرمانی,شعر خواجوی کرمانی ملک سلیمان,دانلود اشعار خواجوی کرمانی,اشعار عاشقانه خواجوی کرمانی,زیباترین اشعار خواجوی کرمانی,اشعار کوتاه خواجوی کرمانی,معنی اشعار خواجوی کرمانی,شعر خواجوی کرمانی با معنی,شعر های خواجوی کرمانی با معنی,دیوان اشعار خواجو کرمانی,مجموعه اشعار خواجوی کرمانی,دانلود مجموعه اشعار خواجوی کرمانی,دانلود رایگان اشعار خواجوی کرمانی,شعر عاشقانه از خواجوی کرمانی,شعر های عاشقانه خواجوی کرمانی,شعر کوتاه خواجوی کرمانی,اشعار کوتاه از خواجوی کرمانی,شعر کوتاه از خواجوی کرمانی,شعرهای کوتاه از خواجوی کرمانی,شعر های کوتاه خواجوی کرمانی,معنی شعر خواجوی کرمانی,معنی شعر ترنج خواجوی کرمانی,شعر خواجوی کرمانی,شعر خواجوی کرمانی با معنی,شعر خواجوی کرمانی ملک سلیمان,شعر خواجوی کرمانی,شعر خواجو کرمانی,شعر ترنج خواجوی کرمانی,شعری خواجوی کرمانی,معنی شعر خواجوی کرمانی,سبک شعر خواجوی کرمانی,شعر زیبای خواجوی کرمانی,شعر های خواجوی کرمانی با معنی,شعر از خواجوی کرمانی,شعری از خواجوی کرمانی,شعر از خواجو کرمانی,شعر های خواجو کرمانی,معنی شعر ترنج خواجوی کرمانی,معنی شعر ترنج از خواجوی کرمانی,شعرهای خواجوی کرمانی با معنی,شعرهای خواجو کرمانی,شعری از خواجوی کرمانی بامعنی,شعری درباره خواجوی کرمانی,معنی شعر نیایش از خواجوی کرمانی,معنی شعر ملک سلیمان از خواجوی کرمانی,معنی شعر گل و نوروز از خواجوی کرمانی,معنی شعر گله از یار از خواجوی کرمانی,تجلی صورت و معنی در شعر خواجوی کرمانی,سبک شعری خواجوی کرمانی,شعر زیبا خواجوی کرمانی,اشعار زیبای خواجو کرمانی,شعر های زیبای خواجوی کرمانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد خواجوی کرمانی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یاد باد آنکه به روی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
اشعار خواجوی کرمانی
گفتا تو از کجایی کاشفته مینمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
اشعار خواجوی کرمانی با معنی
ای که هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود
سنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود
دیوان اشعار خواجوی کرمانی
درد محبت، درمان ندارد
راه مودت، پایان ندارد
شعر خواجوی کرمانی ملک سلیمان
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
دانلود اشعار خواجوی کرمانی
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
گفت از آن روی که دل دادی و جان نسپردی
اشعار عاشقانه خواجوی کرمانی
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم
زیباترین اشعار خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
اشعار کوتاه خواجوی کرمانی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
معنی اشعار خواجوی کرمانی
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
تا نگویی درصدف هر قطرهای گوهر شود
شعر خواجوی کرمانی با معنی
از جان شیرین ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد
شعر های خواجوی کرمانی با معنی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
دیوان اشعار خواجو کرمانی
گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم
گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی
مجموعه اشعار خواجوی کرمانی
گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان
جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم
دانلود مجموعه اشعار خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعله خور بود مرا
دانلود رایگان اشعار خواجوی کرمانی
گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی
شعر عاشقانه از خواجوی کرمانی
هر که را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع
آتشی باید که تا دودی بروزن برشود
شعر های عاشقانه خواجوی کرمانی
آن را که در جان عشقی نباشد
دل بر کن از وی کو جان ندارد
شعر کوتاه خواجوی کرمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
اشعار کوتاه از خواجوی کرمانی
گفتمش در شکرت چند به حسرت نگرم
گفت درخویش نگه کن که به چشمش خردی
شعر کوتاه از خواجوی کرمانی
گشتیم گدایان سر کویش و هرگز
در گرد سراپرده سلطان نرسیدیم
شعرهای کوتاه از خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعه شمس و قمر بود مرا
شعر های کوتاه خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه گرم زهره گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
معنی شعر خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه برون آمده بودی به وداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان شکر و در دیده گهر بود مرا
معنی شعر ترنج خواجوی کرمانی
گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی
گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی
شعر خواجوی کرمانی
گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی
شعر خواجوی کرمانی با معنی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشتهای هوایی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدایی
شعر خواجوی کرمانی ملک سلیمان
چشم را در بند تا در دل نیاید غیر دوست
گر در مسجد نبندی سگ به مسجد در شود
از دو عالم دست کوته کن چو سرو آزادهوار
کانکه کوته دست باشد در جهان سرور شود
شعر خواجوی کرمانی
نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست
آتشی چون برفروزی خانه روشنتر شود
مؤمنی کو دل به دست عشق بترویی سپرد
گر به کفر زلفش ایمان آورد کافر شود
شعر خواجو کرمانی
مینویسم شعر بر طومار و میشویم به اشک
برامید آنکه شعر سوزناکم تر شود
همچو صبح ار صادقی خواجو مشو خالی ز مهر
کانکه روز مهر ورزیدست نیک اختر شود
شعر ترنج خواجوی کرمانی
ذوق فقیران خاقان نیابد
عیش گدایان سلطان ندارد
ای دل ز دلبر پنهان چه داری
دردی که جز او درمان ندارد
شعری خواجوی کرمانی
باید که هر کو بیمار باشد
درد از طبیبان پنهان ندارد
در دین خواجو مؤمن نباشد
هر کو به کفرش ایمان ندارد
معنی شعر خواجوی کرمانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
سبک شعر خواجوی کرمانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
شعر زیبای خواجوی کرمانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
شعر های خواجوی کرمانی با معنی
گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو
گفت خاموش که ما را به فغان آوردی
گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست
گفت فریاد ز دست تو که بس دم سردی
شعر از خواجوی کرمانی
گفتمش رنگ رخم گشت ز مهر تو چو کاه
گفت بر من بجوی گر تو به حسرت مردی
گفتمش در تو نظر کردم و دل بسپردم
گفت آخر نه مرا دیدی و جان پروردی
شعری از خواجوی کرمانی
گفتمش بلبل بستان جمال تو منم
گفت پیداست که برگرد قفس میگردی
گفتمش کز می لعل تو چنین بیخبرم
گفت خواجو خبرت هست که مستم کردی
شعر از خواجو کرمانی
چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک
در سایه آن سرو خرامان نرسیدیم
رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم
از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم
شعر های خواجو کرمانی
چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی
در چشمه خورشید درفشان نرسیدیم
در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش
هرگز به لب چشمه حیوان نرسیدیم
معنی شعر ترنج خواجوی کرمانی
ایوب صبوریم که از محنت کرمان
چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم
از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو
در کفر بماندیم و به ایمان نرسیدیم
معنی شعر ترنج از خواجوی کرمانی
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
شعرهای خواجوی کرمانی با معنی
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را
شعرهای خواجو کرمانی
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را
شعری از خواجوی کرمانی بامعنی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
شعری درباره خواجوی کرمانی
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
معنی شعر نیایش از خواجوی کرمانی
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
معنی شعر ملک سلیمان از خواجوی کرمانی
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را
معنی شعر گل و نوروز از خواجوی کرمانی
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
معنی شعر گله از یار از خواجوی کرمانی
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
تجلی صورت و معنی در شعر خواجوی کرمانی
این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست
سبک شعری خواجوی کرمانی
دل گر خطری دارد از جان خطرش نبود
از جان خطرش نبود دل گر خطری دارد
شعر زیبا خواجوی کرمانی
آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما
اشعار زیبای خواجو کرمانی
بگوئید ای رفیقان ساربان را
که امشب باز دارد کاروان را
شعر های زیبای خواجوی کرمانی
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست
اشعار خواجوی کرمانی
اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
اشعار خواجوی کرمانی با معنی
چون بندگان خاص را امشب به مجلس خواندهئی
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
دیوان اشعار خواجوی کرمانی
زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را
شعر خواجوی کرمانی ملک سلیمان
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
دانلود اشعار خواجوی کرمانی
راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست
اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا
اشعار عاشقانه خواجوی کرمانی
جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بیفرهنگ را
زیباترین اشعار خواجوی کرمانی
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
که کار زندهدلان عشق بازی است نه بازی
مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی
اشعار کوتاه خواجوی کرمانی
میان حلقهٔ رندان مگو ز توبه و تقوی
بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی
مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی
مباش منکر محمود اگر مقر ایازی
معنی اشعار خواجوی کرمانی
بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش
که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی
کنند گوشهنشینان کنج خلوت چشمم
هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی
شعر خواجوی کرمانی با معنی
به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم
اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی
متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر
بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی
شعر های خواجوی کرمانی با معنی
بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد
ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی
اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن
مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی
دیوان اشعار خواجو کرمانی
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
به خون ما خطی آوردی و خطا کردی
گرت کدورتی از دوستان مخلص بود
چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی
مجموعه اشعار خواجوی کرمانی
کنون که قامت من در پی تو شد چو کمان
دل مرا هدف ناوک بلا کردی
به خشم رفتی و اشکت ز پی دوانیدم
چو رفت آب رخم عزم ماجرا کردی
دانلود مجموعه اشعار خواجوی کرمانی
چرا چو گیسوی مشکین خویشتن در تاب
شدی و پیرهن صبر من قبا کردی
ز دیده رفتی و از دل نمیروی بیرون
در آن خرابه ندانم چگونه جا کردی
دانلود رایگان اشعار خواجوی کرمانی
اگر چنانکه ز چشمم شدی حکایت کن
کز آب چون بگذشتی مگر شنا کردی
چو پیش اسب تو دیدی که مینهادم رخ
بشه رخم زدی و بردی و دغا کردی
شعر عاشقانه از خواجوی کرمانی
کدام وقت ز احوال ما بپرسیدی
کدام روز نگاهی به سوی ما کردی
طبیب درد دل خستگان توئی لیکن
که دیده است که رنج کسی دوا کردی
شعر های عاشقانه خواجوی کرمانی
چو در طریق محبت قدم زدی خواجو
ز دست رفتی و سر در سر وفا کردی
شعر کوتاه خواجوی کرمانی
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده
ورت از دست بر آید کرم از دست مده
چون کسی نیست که با او نفسی بتوان برد
برو و همدم خود باش و دم از دست مده
اشعار کوتاه از خواجوی کرمانی
در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن
بگذر از ملک وجود و عدم از دست مده
شادی وصل اگرت دست نخواهد دادن
هجر را باش و سر کوی غم از دست مده
شعر کوتاه از خواجوی کرمانی
اگر از توبه و سالوس ندامت داری
با ندیمان بسر آر و ندم از دست مده
خرقه از پیرمغان گیر و گرت دست دهد
کنج بتخانه و روی صنم از دست مده
شعرهای کوتاه از خواجوی کرمانی
چون یقینی که همه ملکت جم بر بادست
پشت پائی بزن و جام جم از دست مده
یار اگر طالب درد تو بود درمان چیست
از دوا روی بتاب و الم از دست مده
شعر های کوتاه خواجوی کرمانی
گر چه آن خسرو خوبان ندهد داد کسی
خاک برسر کن و پای علم از دست مده
وگر از پای فتادی و نشد کارت راست
آن سر زلف پر از پیچ و خم از دست مده
چون شدی معتکف کعبه قربت خواجو
در طواف آی و حریم حرم از دست مده
اشعار خواجوی کرمانی
- ۹۶/۰۸/۲۷